anti boy-part42
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, توسط sara

2روز بعد:

سارا:ررررررررررررررررررررررررن....

رن:ها؟راستی من میخوام برم بیرون میای؟؟؟؟

سارا: نه.....

رن:پس چچچچچچچچچچچی؟

سارا:اخر هفته تولد خالم...ههه یعنی عروسیشه میای؟

رن:مننننننننننننننننننننن؟باتو؟؟؟؟؟؟؟؟

سارا: پ ن پ با خالم......

رن:خالت خوشگله

سارا:خفه شو....اره خالم خوشگله(خالم موهاش فره خرماییه..چشاش عسلیه....دماغش خوشمله....قدش هم قد میناست....خوشگله....)

رن:هه ولی ما به هم زدیم..

سارا:دوست که هنوز هستیم......تو هم به عنوان دوستم دارم میبرمت....هی هی هی .....

رن:دونگهورو ببر اونم دوستته.....

سارا:خو اونم میاد(جججججججججججیغ مینا او چاقو رو بزار زمین....من رفتم پشت دونگ حالا خواستی پرت کن یه راست میره تو شیکم دونگ)

رن:ههههههههههههههههههی تو خیلی پسر..با..زیا....چندتا چندتا....

سارا:من که با اون دوست نیستم....تو اخرین تجربه بودی......

رن:بهتر....باید فکرامو کنم.....

سارا:اگه نمیخوای زود بگو برم به مین هیون بگم.......

رن:...

سارا:خوب میاییییییییییییییییییییییییییی؟؟؟!!!

رن:اره....

سارا:پس خودافظ عشقم.....(دوستان یه اصطلاحه من معمولا بعضی اوقات به بعضیا میگم عقشم ...فکر بعد به کلتون خطور نکنه)....

رن:ییییییییییییییییییییییییییییا وقتی دوست بودیم یه بارم اینو نگفتی حالا که بهم زدیم میگی.....

سارا:این یه اصطلاحه و من به هر کسیم نمیگم پس برو شاد باش....

رن:اون وقت به کیا میگی؟

سارا:به کسایی که برام مهمن..مثلا یه نمونش خالم....

رن:اها.....

بعد از اون با کژال رفتیم دنبال سالن که یه جا نزدیک شهر

که یه باغ بزرگ با دوتا سالن بزرگ و کوچیک وسطش بود..

سالن بزرگ سالن مراسم بود و سالن کوچک برا سرو کردن غذا ها بود و از همه مهم تر باغش که هر 5متر یه الاچیق سفید رنگ با یه حوض نسبتا بزرگ با سنگای مرمر جلو در ورودی سالن مراسم بود که نمایی فوق العاده شیکی به باغ میداد....باغ رو برا اخر هفته اجاره کردیم و سراغ ماشین رفتیم یه لیموزین سفید به انتخاب کژال اجاره کردیم البته من میخواستم سیاه باشه اما کی حریف کژال تو این بحسای خرید میشه........

شب خسته و خورده برگشتیم خونه..و هر دومون رو مبل ولو شدیم که یه دفعه ملینا با یه شیرجه پرید وسطمون و با داد گفت:امروز با طراح صحبت کردم برامون لباس طراحی میکنه.....

گلنار:امید واردم زیاد جینگیل بینگیل نباشه...

زی زی:امین...

صدف:ایییییییییییییییییییییییییییی چه خوبه یه جشن عروسی میریم..شیکمم دیگه داشت لک میزد برا یه مهمونی....

شکیبا:احمق او دله نه شیکم........

این چند روزم با کژال سراغ بقیه کارا فتیم و فقط مونده بود لباس عروس که شنبه با پست هوایی زودتر از خالم میرسید.....

برا همین زنگ زدم به رن که با هم بریم فرودگاه...

سارا:رررررررررررررررررررررررررن بیا دیگه تو چرا اینقدر ناز میکنی؟؟؟؟؟

رن:ااااااااااااااااااااااااااااه حوصله ندارم......تازه میخوام برم تو خیابون یه دختر برا خودم پیدا کنم....

سارا:اااااااااااااااااااااه حالا اونو بعدا هم میتونی پیدا کنی...خودم برات یکی جور میکنم...بیا بریم....

رن:من که ماشین ندارم...با بکهیون برو.....

سارا:باشه پس بش یگو من پایین منتظرم......

با بکهیون رفتیم فرودگاه و لباس عروس و دوماد رو تحویل

گرفتیم و برگشتیم ولی با اصرار بکهیون رفتیم خونه nuést.....

رن:ااااااااااااااااااااا اینجا چی کا میکنی..ااااااااا لباسا اینان

سارا:برو کنار میخوام بیام تو......ااااااااااااا سلام.......

مین هیون:سلاااااااااااااااااااااااااااام....

ارون:سسسسسسسسسسسسسلام اینا چین..؟

سارا:خوردنی خو لباسن دیگه.....

جی.ار:چه لباسی؟؟

سارا:عروسی.........

ارون:چچچچچچچچچچی؟میخوای عروسی کنی..؟؟؟!!!

سارا:من نه خالم........

رن:فردا مراسمه....هه هه هه منم دعوتم.....

سارا:nuést دعوتن فقط تو نیستی......

رن:اااااااااااااااااااا ولی تو که کل یو کیس رو دعوت نکردی...

سارا:تو رو سننه...دلم خواست...

همون موقع بکهیونم وارد شد.....

بکهیون:سارا کاور لباسارو باز کن لباسارو ببینیم....

سارا:ا ا ا ا فردا میبینی.....

بکهیون:مگه ما هم دعوتیم؟؟؟!!!

سارا:اره اینم دعوت نامه ها...خوب من دیگه میرم...خودافظ..

nuést:خودافظظظظظظظظظظظظظظظ....

خونه خودمون:

کژال:لباسارو تحوبل گرفتی؟؟؟

سارا:اره گذاشتم تو کمد خراب نشه.....

زی زی:لباسامون امروز اماده شد.....صدف وملینا وگلی رفتن تحویل بگیرن....

سارا:اها...ااااااااااااااااااییی گشنمه..شکیبا اشپز خبره چی داریم....

شکیبا:دقت کردین این زلزله این چند روزه چقدر چرب زبون شده...

کژآل:هه اره......

فردا صبحه کل خونوادمون ریختن کره از خاله بزرگه و بزغاله هاشوهرش...داییمو وزن داییم و اون خوکچه(القاب پسر خاله و داییم هام تو حلقم) و مامان وبابام اون نفهمه بی شاخ ودم...و یه سری از دایی و عمو ها مامان وخاله ..

همه رفتن هتل به غیر از خالم که رو سر ما خراب شد و منه بدبخت مجبور شدم ایثار کنم و رو مبل بخوابم.....


نظرات شما عزیزان:

شیدا
ساعت23:26---8 دی 1391
بهت گفته باشم باید منو با کیسوپ بیاری ساراااااا فهمیدی پاسخ:با ا ا ا اشه(اگه نیارم میزنی منو؟؟؟؟(

شیدا
ساعت17:51---8 دی 1391
سلاممممممم ببخشید دیرنظر گذاشتم هههه تانظر برای مینا دادم نتم تمومید پاسخ:بخشیدمت(فرق بزاری کشتمت)در حاله پردازشه داستان جدید

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: